جدول جو
جدول جو

معنی دس ماسی - جستجوی لغت در جدول جو

دس ماسی
پارچه ای که برای برداشتن چیزهای داغ به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
دست مالیدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
ناحیتی از یوگسلاوی به ساحل دریای آدریاتیک و در کنار چندین جزیره قرار دارد و دارای 645هزار سکنه است، و نیز رجوع به دالماچیه در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل دست مالیدن. رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سا)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 40هزارگزی شمال باختر الیگودرز. دارای 114 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
منسوب است به دیماس که موضعی است در عسقلان و ابوالحسن دیماسی از آنجاست. (ازمعجم البلدان). سمعانی در الانساب گوید منسوب است به دیماس که بمعنی حمام است و این انتساب حمامی بودن را میرساند. (از انساب سمعانی). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
عمل دست مالیدن به چیزی، استعمال چیزی و مبتذل نمودن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سس ماهی
تصویر سس ماهی
گونه ای ماهی که در رودخانه های شمال ایران وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در مالی
تصویر در مالی
مالش آلت رجولیت به دهانه شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
عمل دست مالیدن به چیزی، استعمال چیزی و مبتذل کردن آن
فرهنگ فارسی معین
مچاله، دستکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستکاری، کاسه ی مسی که از آن به عنوان پیمانه استفاده می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی
چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که برای برداشتن ظروف داغ به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
دست خالی، نیازمند، بی منطق، بی فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمایه ی اولیه، دست مایه
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار دست و پایی
فرهنگ گویش مازندرانی
دستگیره
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از فنون کشتی لوچو، فنی کشتی با شال موسوم به میاوند
فرهنگ گویش مازندرانی
دستی دستی، از روی قصد به عمد، آوایی که برای به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی